خاطرات یک INFP____


خــــــــــــــــ اطــراتـــــــــــــ یـــــــــکـــ تغییــــــــــر

دقیقا از همون روزی که خیلی ناراحت بودم و بی هدف تو شهر میچرخیدم ...

رفتم پیش امام رضا که طبق معمول آرومم کنه

دقیقا از همون روز که رفتم کتابخونه و یک کتاب به چشمم خورد

بدون فکر خریدمش و شروع کردم به خوندن..

از معدود کتابای خودانگیزشی بود که تا خط آخرو خوندم

اون روز شد یک نقطه عطف تو زندگیم

خیلی وقتا تصمیم میگرفتم اما عمل .... نه!

اما این یک تصمیم معمولی نبود من واقعا میخواستم که همه چیز عوض بشه..

از ته قلبم از شرایط فعلیم به انزجار رسیدم و میدونستم که این انزجار نقطه ی شروعه تغییره..

اما مشکل من این بود که صبر نداشتم... همیشه خیلی زود آتیشی میشم و این آتیش سریع تبدیل به خاکستر میشه...

از اون روز تا الان یک ماه میگذره...

تو این یک ماه کاری که کردم این بود که نوشته های تمرینی اون کتاب رو چسبوندم به دیوار اتاقم اما اگه بخوام بگم تا الان کار بزرگی کردم دروغ گفتم

اما چند روز پیش داشتم اتاقمو جمع میکردم و رسیدم به کاری که اصلا باب میلم نبود و اون تمیز کردن قفس پرنده هام بود ... بعد از تمیز کردنش به شوخی فرض کردم که هنوز تمیزش نکردم یک بشکن زدمو چشمامو بازکردم .... دیدم عه...! قفس تمیزه... کلی ذوق کردمخنده

بعد یهو این فکر به ذهنم رسید که چرا ازین به بعد همین کارو نکنم... خودم بشم عامل همون معجزه هایی که میخوام و بعد یک بشکن بزنمو ببینم عه!!! هرچی میخوام اتفاق افتاده..!!

از امروز که تصمیم گرفتم بنویسم، میخوام معجزه هایی رو که اتفاق می افته یادداشت کنم... اسمشم میزارم معجزه بشکن.... قبل از انجام اون کار میشم اون فرشته ی نجاتی که داره معجزه میکنه  و بعدشم میشم همون سحر که معجزه براش اتفاق افتاده.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در 3 / 6 / 1396برچسب:,ساعت7:37 PMتوسط sahar | |